مازندران در شاهنامه

دیدگاه خود را اینجا بیان کنید تا از پیشنهادات و انتقاداتتان استفاده کنیم.


(مدیریت وبسایت مازندران بام ایران)


             مازندران در شاهنامه


مراد از مازندران در شاه نامه ، مازندران فعلی واقع در شمال تهران نیست و این اخیر را بدان عهد « بیشه ی نارون » و نیز « بیشه ی تمیشه » و هم چنین « طبرستان » می نامیدند و بیشه ی نارون  و تمیشه ، مکرر و طبرستان یک بار به صورت نسبت « طبری » در شاه نامه افتاده است .
در شاه نامه ، مازندران بر دو محل ناظر است : یکی در مغرب در عربستان و حدود یمن و مصر و شام و دیگری در مشرق در لاهور و مولتان و کشمیر و حدود بدخشان و فلات پامیر . در این باره به شرح سخن ، می رود .

- مازندران در شمال تهران :
از این مازندران در شاه نامه هشت بار به نام فارسی « بیشه ی نارون » یاد شده است . بدین قرار : 
1- پادشاهی فریدون :
در عنوان « فرستادن فریدون ، منوچهر را به جنگ تور و سلم » به خون خواهی ایرج ذکر شده است :

« منوچهر با قارن پیلتن                   
برون آمد از بیشه ی نارون »

2- پادشاهی فریدون :
در همین داستان در کثرت سپاه منوچهر آمده است :

« که از بیشه ی نارون تا به چین   
    سواران جنگند و مردان کین »

3- در داستان سیاوش :
در عنوان« کشتن رستم سودابه را و لشگر کشیدن » به خون خواهی سیاوش در برگزیدن رستم ، گردان شمشیر زن جنگی را از میان سپاه ایران  چنین درج گردیده است :

« از ایران از بیشه ی نارون             
 شدند از یلان صد هزار انجمن »

4- پادشاهی خسرو پرویز 
در عنوان « سر پیچیدن گستهم از خسرو پرویز و خواستن او گردیه را » در موضوع پناه گرفتن گستهم در حدود آمل ،ثبت افتاده است:

« سپاه پراکنده کرد انجمن          
همی تاخت تا بیشه ی نارون »

5- پادشاهی خسرو پرویز :
در عنوان « کشته شدن گستهم به دست گردیه به چاره ی خسرو پرویز و گردوی » ، در نامه ی فرستادن گردوی به وسیله ی زن خویش برای گردیه و فرستادن نامه ی خسرو به همراه نامه ی خود جهت وی و بر انگیختن او به کشتن گستهم ، از بیشه ی نارون یاد شده است :

« همی تاخت تا بیشه ی نارون       
فرستاده زن بود نزدیک زن »

6- پادشاهی خسرو پرویز :
در عنوان « نامه نبشتن خسرو به قیصر و پاسخ قیصر و خواستن او دار مسیح را »، قیصر در نامه ای که جهت خسرو فرستاد و اسلاف وی را بستود ، از بیشه ی نارون چنین یاد کرد :

« ز ترکان همه بیشه ی نارون        
برستند و بی رنج گشت انجمن »

7 و 8 - پادشاهی یزدگرد :
در عنوان « رای زدن یزدگرد با ایرانیان و رفتن سوی خراسان » و در پیشنهاد  فرخ زاد به شاه که به بیشه ی نارون برود ، آمده است :

« برو تا سوی بیشه ی نارون                
جهانی شود بر تو انجمن 
وزان جای گه چون فریدون برو                   
جوانی یکی کار بر ساز نو 
فرخ زاد گوید که با انجمن                     
گذر کن سوی بیشه ی نارون »

این بود مواردی که سر زمین تبرستان با نام « بیشه ی نارون » در شاه نامه ذکر گردیده است . چنان که در سابق اشاره شد ، آن جا را به نام «بیشه  تمیشه » هم می خواندند که این نام نیز یک بار در شاه نامه به چشم می خورد :
در پادشاهی فریدون ، در عنوان « بر تخت نشستن فریدون » بیان شد که وی پس از آن که گرد جهان بگردید و در همه جا دار آراست وگیتی را به سان بهشت کرد ، از آمل به سوی تمیشه رفت و در آن بیشه نام آور تخت گاه زد . بدین قرار :

« ز آمل گذر سوی تمیشه کرد       
  نشست اندر آن نامور بیشه کرد
کجا در جهان کوس خوانی همی       
جز این نام نیزش ندانی همی »

فریدون در شهر تمیشه در بیشه ی تمیشه اقامت داشت و این تفصیل بیاید . در شاه نامه شهر « تمیشه » نیز دو بار یاد شده است که چون بحث در آن مقام ارتباطی با این مقام نداشت از ذکر آن خودداری شد . در این مقام در تأیید و اثبات این دعوی که مراد از « بیشه  نارون » و نیز « بیشه تمیشه » در شاه نامه که تفصیل آن گذشت ، مازندران واقع در شمال تهران است ، اقوالی از این باب از دیگر منابع نقل می شود :
ابن اسفندیار در «تاریخ طبرستان» در احوال فریدون و بیان آوردن او ضحاک را به کوه دماوند گفته است :
« .... ]ضحاک را [ به پایان کوه دنباوند آنجا که مسقط رأس او بود یک شب داشت و با شاهق کوه فرستاد و به چاهی که معروفست مقید و محبوس فرمود چون هفت اقلیم به حکم او شد . نشست جای خویش تمیشه ساخت و هنوز اطلال و دمن و سرای او به موضعی که بانصران گویند ظاهر و معین است و گنبد های گرماوه را آثار باقی و خندقی که از کوه تا دریا فرموده بود پیدا و من جمله  آن نوبت ها مطالعه کرده ام و آنجا به طواف رفته و عبرت گرفته و فردوسی در شاهنامه یاد کرد ، نظم :

فریدون فرخ تمیشه بکرد                  
نشست اندر آن نامور بیشه کرد

و بیشه نارون در کتب هم آن موضع را خوانند و جوی نارون الی این ساعت برقرار است و ... »
مرعشی در ابن باب روشن تر سخن گفته ، چنین ذکر کرده است : 
« ... اسم مازندران محدث است زیرا که مازندران  در زمین مغرب است و در اصل موسوم بود به بیشه  نارون و بیشه  تمیشه هم می خواندند و به تدریج مازندران  می گفتند .» 
همان گونه که در سابق اشارت رفت تبرستان یا مازندران واقع در شمال تهران یک بار در شاه نامه به صورت نسبت « طبری » آمده است . 
در پادشاهی یزدگرد در عنوان « تاختن سعد وقاص به ایران و فرستادن یزدگرد رستم ]فرخ زاد [ را به جنگ او » در جنگ قادسیه در نامه ای که رستم فرخ زاد به برادرش می نویسد ، از بزرگانی که با او بوده اند یکی « میروی طبرستانی » است . از او چنین یاد می کند:

« بزرگان که با من به جنگ اندرند              
به گفتار ایشان همی ننگرند 
چو میروی طبری و چو ارمنی                   
به جنگ اند با کیش آهو منی »

ذکر میروی طبری ( به سکون باء جهت ضرورت شعری ) در ابیات مذکور در فوق ، باز نماینده ی این حقیقت است که بر خلاف گفته ی کسانی که می گویند « طبرستان » در شاه نامه بدان سبب یاد نشده است که در بحر متقارب که وزن ابیات شاه نامه است نمی گنجد . فردوسی هر کلمه ای را که ذکر آن لازم بوده است با تصرف ( از حذف و قلب و ترخیم و اسکان و حرکت دادن و نقل مکانی و غیره ) به کلمه ی مورد نظر صورتی می داده که در بحر متقارب می گنجیده است . در سابق اشاره شد که مازندران واقع در شمال طهران را در قدیم بدین نام نمی خواندند و اطلاق این نام بر این محل به زمان بعد از فردوسی و به قرن ششم تعلق دارد . ابن اسفندیار در این باب در تاریخ طبرستان چنین نوشته است :

«... و مازندران محدث است به حکم آن که مازندران به حد مغرب است و به مازندران  پادشاهی بود . چون رستم زال آنجا شد او را بکشت . منسوب این ولایت را به « موز اندرون» گفتند که موز نام کوهی است از حد گیلان کشیده تا به لار و قصران که موز کوه گویند همچنین تا به جاجرم یعنی این ولایت درون کوه موز است. »

مرعشی در کتاب «تاریخ طبرستان و رویان و مازندران»  در باب محدث بودن این نام گفته است :

« و به تجدید مازندران می گفتند به سبب آنکه ماز نام کوهی است از گیلان کشیده تا به لار و قصران و همچنین تا به جاجرم .»

ملک حسین سیستانی پس از ذکر رفتن کاوس به مازندران  و گرفتار شدن او و توجه رستم بدان سو و گشودن عقده های هفت خوان و نجات دادن کاووس نوشته است :

« به اعتقاد بنده این مازندران  که مشهور شده نه این است . بلکه مازندران ناحیه ای است در بلاد شام ، زیرا که این مازندران که در طبرستان واقع است مکان فریدون و منوچهر است و این مازندران  را موزه اندرون گویند.زیرا که کوهی که این بلاد را در میان گرفته موزه کوه می گویند . از کثرت استعمال ، مازندران می گویند . چنانچه فردوسی اشاره بدین معنی نموده و گفته است : تو مازندران را شام دان و بس »

هـ .ل رابینو صاحب کتاب« مازندران  و استر آباد » که مدت 6 سال از 1285 تا 1291 هجری شمسی کنسول دولت انگلیس در شهر رشت بود و یک بار در بهار 1288 و بار دیگر در پاییز 1289 شمسی در سراسر مازندران و گرگان مسافرت کرد و اطلاعات زی قیمتی را از آن نواحی جمع آورد و آن ها را با بررسی های کتب تاریخی کامل گردانید ، در کتابی که در این زمینه فراهم آورد و نام آن مذکور افتاده گفته است :

« مازندران اصلاً به موز اندرون مشهور بوده است زیرا موز نام کوهی بود در حدود گیلان که تا لار قصران و جاجرم امتداد داشته و چون این سرزمین در درون کوه موز واقع بود ، با این اسم شهرت یافته بود .»

وی در یادداشت ها و حواشی کتاب ، در توضیحی که بر این گفته خود در تحقیق از « کوه موز » افزوده چنین ذکر کرده است .:

« من راجع به کوهی به این نام تحقیق کرده ام ولی اطلاعی بدست نیاوردم تا روزی که از کنار دریا در رانکو سفر می کردیم ، قله کوهی پوشیده از برف در پشت جنگل و در سمت شمالی جاده نمودار شد . از راهنمای خودمان اسم آن کوه را پرسیدم : گفت « سومام موز » گفتم :« کوه سومام » ؟ جواب داد : البته ما در ولایت خودمان این کوه را موز می گوییم »

این تحقیق رابینو تأییدی ارزنده تواند بود در صحت این قول که مازندران  واقع در شمال تهران در اصل « موز اندرون » بود و از قرن ششم به بعد قاعده تصحیف اخفی به اجلی ( چون صورت مازندران شهرت بیشتری داشت ) ، موز اندرون نیز شکل مازندران به خودگرفت .
در پایان این بخش به این مطلب نیز اشاره می شود که بیشه ی نارون یا بیشه ی تمیشه یا تبرستان که بعدها « مازندران » نام گرفت ، جای گاه فریدون و منوچهر بوده است و در باب این مهم هم از شاه نامه و هم از منابع مهم دیگر ، اخبار و روایاتی در دست است که نقل می شود :

الف - فریدون :
در عنوان « بر تخت نشستن فریدون » آمده است که چون گیتی را آباد گردانید از آمل به تمیشه رفت و در آن بیشه تخت گاه زد :

« بیاراست گیتی به سان بهشت              
بجای گیا سرو و گلبن بکشت 
ز آمل گذر سوی تمیشه کرد                    
نشست اندران نامور بیشه کرد
کی کز جهان کوس خوانی همی                
جز این نام نیزش ندانی همی»

در عنوان « در فرستادن فریدون ، منوچهر را به جنگ تور و سلم » به خون خواهی ایرج آمده است :

«سراپرده شاه بیرون زدند                      
ز تمیشه لشگر به هامون زدند 
سپهدار چون قارن کینه دار                    
سواران جنگی چو سیصد هزار 
منوچهر با قارن پیلتن                           
برون آمد از بیشه نارون»

ذکر تمیشه و بیشه ی نارون در این داستان خود دلیل بر آن است که این دو اسم  مسمایی واحد بوده است .

در عنوان « در فرستادن ( منوچهر ) سر سلم را به نزد فریدون » سروده شده است :

«چو آمد به نزدیک تمیشه باز                     
نیا را به دیدار او بد نیاز 
ز دریای گیلان چون ابر سیاه                    
دُمادُم به ساری رسید آن سپاه»

در این داستان ذکر اماکنی مانند تمیشه ، دریای گیلان ، ساری و نیز در ادامه گیل مردم باز نماینده ی این حقیقت است که فریدون در پهنه با نزهت و فرح بخش و خرم بیشه نارون یا تبرستان بعدی تخت گاه داشته است .

در عنوان « بر گشتن نوشین روان ، گرد پادشاهی خویش » در تعریف از بیشه ی نارون ابیاتی سروده شده است . 
در عنوان « رأی زدن یزدگرد با ایرانیان و رفتن سوی خراسان » در پیشنهاد فرخ زاد به شاه که بیشه ی نارون برود ، درج آمده است :

«برو تا سوی بیشه ی نارون                   
جهانی شود بر تو انجمن 
وزان جایگه چون فریدون برو                  
جوانی یکی کار بر ساز نو»

اما روایات منابع مهم دیگر :
در مجمل التواریخ در شرح پادشاهی فریدون ذکر شده است : 
« اول به زمین بابل نشست ، پس دارالملک به تمیشه ساخت و طبرستان و بدین جایگاه اندر شهر و قلعه ها همه از بناهای وی است ....»
و در شرح تمیشه آمده است :
« تمیشه : طبرستان بنای قدیم بوده است و گویند آفریدون کرده است بر دامن کوهی بر کنار دریا . خراب شده بود که در همه طبرستان ناپسندیده از آن موضع نیست . » 
ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان نوشته است :
« فریدون به دیه « وِار » که قصبه آن ناحیت ( لارجان ) و جامع مشرّق و مصلی آنجاست از مادر در وجود آمد . چون هفت اقلیم به حکم او شد ، نشست جای خویش تمیشه ساخت و هنوز و دمن سرای او به موضعی که « با نصران » گویند ظاهر و معین است ... و بیشه نارون در کتب هم آن موضه را خوانند ...» 
مرعشی در این باب ذکر کرده است :

« چون افریدون پیر شه ،مقام خود در تمیشه ساخت و این تمیشه که ذکر آن به تفضیل خواهد آمد،اکنون خرابه است و «تمیشه کوتی»می خوانند .»

ب- منوچهر :
در عنوان« در آگاه شدن منوچهر از کار زال و رودابه » در شرح رسیدن سام و هم راهان به دربار آمده چنین آمده است :

«سوی بارگاه منوچهر شاه                  
به فرمان او برگفتند راه 
منوچهر چون یافت ز او آگهی 
بیاراست ایوان شاهنشهی 
ز ساری و آمل بر آمد خروش 
چو دریای جوشان بر آمد به جوش »

در پادشاهی بهمن اسفندیار در کین خواستن بهمن از بهر خون اسفندیار ،بهمن در خطاب با سران سپاه و بخردان چنین گفته است :

«منوچهر با تور و سلم سترگ 
بیاورد از آمل سپاهی بزرگ 
به چین رفت و کین نیاز بازخواست 
ز کشته زمین کرد و با کوه راست »

از منابع دیگر :
در تاریخ بلعمی ذکر گردیده است :

« ]افراسیاب[ به حرب منوچهر آمد و منوچهر با وی حرب کرد و خود چند بار منوچهر را بکشت و او را اندر زمین طبرستان به حصار کرد و سپاه گرداگرد وی فرود آورد و چند سال گرد طبرستان اندر نشسته بود با ترکان و منوچهر به زمین طبرستان به شهری که نامش آمل است به حصار بود ... ملک افراسیاب با همه ی سپاه ترک بر در طبرستان ده سال بنشست و ملک منوچهر با سپاه خویش همه به آمل بود .»

در مروج الذهب اشارت رفته است :
« گویند منوچهر وقتی در جنگ افراسیاب ترک شکست خورد به کوهستان طبرستان رفت و حصاری شد . سپس باز گشت و با افراسیاب ترک پیکار کرد و عراق را گرفت ....»

در مجمل التواریخ آمده است :
« پس یک راه افراسیاب با سپاهی بی اندازه بیامد و چند سال منوچهر را حصار داد اندر طبرستان و سام و زال غایب بودند و بر آخر صلح افتاد بر تیر انداختن آرش و از قلعه آمل با عقیه مزدوران.» در تاریخ طبرستان ابن اسفندیار پس از بیان وقایع میان افراسیاب و منوچهر تا آن جا که به قرار تیر اندازی آرش گردید ، ثبت افتاده :
« بعد مصالحه منوچهر و افراسیاب ، کوره رویان پدید شد و عمارت آن حدود رفت و شاه منوچهر مقام به طبرستان ساخت و چنانکه رفت حد های او پدید آورد .»
در تاریخ رویان در همین مقام ذکر شده است :
« القصه بعد از آنکه افراسیاب و منوچهر با هم صلح کردند سبب آنکه مدت 12 سال در آنجا مقیم بود ، عمارت رویان و آن نواحی با دید آمد . از آنجا فال گرفت و آن نواحی را عمارت فرمود و در طبرستان مقام ساخت ، و آن را حدود معین کرد .»

در این جا بیان این نکته لازم است که مورخان را در باب هم زمان بودن منوچهر و افراسیاب اختلاف است . در پاره ای از منابع مانند تاریخ طبری و تاریخ بلعمی و سنی ملوک الارض و مروج الذهب این دو را هم زمان ذکر کرده اند و در پاره ای دیگر چون شاه نامه و غررالسیر و تاریخ گزیده وقایع افراسیاب پس از مرگ منوچهر درج گردیده است .

***
در شاه نامه نام مازندران یا نام شهری از شهر های تبرستان به صورتی که وابستگی آن شهر را به مازندران برساند ، به هیچ روی با هم نیامده است . در این جا با استناد به منابع ، اشارت به دو مازندران یکی در شرق و دیگری در غرب ایران می رود که مراد فردوسی در شاه نامه گاه یکی و گاه دیگری از این دو بوده است . 
الف- مازندران مغرب :
قدیمی ترین منبع عهد اسلامی موجود که تعریف این مازندران در آن به چشم می خورد ، مقدمه ی شاه نامه ی ابومنصوری است. در این مقدمه در ذکر هفت کشور ( هفت اقلیم ) آمده است :

« آفتاب برآمدن را باختر خواندند و فرو شدن را خاور خواندند و شام و یمن را مازندران  خواندند و عراق و کوهستان را شورستان خواندند و ایران شهر را از روذ آمویست تا روذ مصر و این کشور های دیگر پیرامون اویند و از این هفت کشور ، ایران شهر بزرگوارتر است به هر هنری و آن که از سوی باختر است ، چینیان دارند و آن که از سوی راست اوست هندوان دارند و آن که از سوی چپ اوست ترکان دارند و دیگر خزریان دارند و آن که راست تر بربریان دارند و از چپ روم ، خاوریان و مازندرانیان دارند و مصر گویند از “ مازندران “    است . این دیگر همه ی ایران زمین است . از بهر آن که ایران بیشتر این است که یاذ کردیم .»

شاه نامه ی ابومنصوری از مهم ترین منابع شاه نامه ی فردوسی بوده است ؛ بنابراین ترتیب اماکن در شاه نامه ی فردوسی نیز باید به صورتی که در شاه نامه ابومنصوری ذکر گردیده ، مطابق باشد که از آن جمله مازندران مغرب است و چون اصل شاه نامه ی ابومنصوری در دست نیست ، نمی توان دانست در این کتاب از مازندران مغرب چگونه یاد شده است .

در مجمل التواریخ در ذکر پادشاهی فریدون مذکور است :
« فریدون،قارن کاوه را به چین فرستاد تا کوش پیل دندان را بگرفت. بعد از آن به مازندران مغرب رفت و کروض ، شاه آن را بگرفت .»

ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان نوشته است :
« و مازندران (در جنوب بحر خزر ) محدث است ، به حکم آن که مازندران به حد مغرب است و به مازندران پادشاهی بود ، چون رستم زال آن جا شد و او را بکشت . »
مرعشی در کتاب خود چنین ذکر نموده است :
« اسم مازندران محدث است ، زیرا که مازندران در زمین مغرب است .» 
ملک حسین سیستانی در احیاءالملوک گفته است :
« رفتن کاوس به مازندران و گرفتارشدن کاوس و پهلوانان ایران و توجه رستم از سیستان به جانب مازندران ایران و گشودن عقده های هفت خوان به سر انگشت پهلوانی ، از آن مشهور تر است که محتاج بیان باشد و به اعتقاد بنده این مازندران که مشهور شده ، نه این است ؛ بلکه مازندران ناحیه ای است در بلاد شام ،‌زیرا که این مازندران که در طبرستان واقع است مکان فریدون و منوچهر است . »

ب- مازندران مشرق :
مسعود سعد سلمان (438-515 هـ . ق )در قصیده ای به مطلع :

آن ترجمان غیب و نماینده ی هنر 
آن کز گمان خلق مر او را بود خبر

که در مدح عمید ابوالفرج نصر بن رستم -صاحب دیوان هندکه از امرای  بزرگ زمان وی و حکم ران مشهور لاهور بود- چنین گفته است :
رستم به کارزار یکی دیو خیره کشت 
این اند سال به مازندران گذر 
پیکار نصر بن رستم با صد هزار دیو 
هر روز تا شب است و ز هر شام تا سحر
آن دیو بد سپید و سیاهند همه 
هست این زمین هند ز مازندران بتر

در بیت نخست تصریح رفته که نصر بن رستم چند سال در مازندران گذر داشت و چون وی حکم ران شهر لاهور و صاحب دیوان هند بود ، باید مازندران  را منطقه ای در مشرق پنداشت که لاهور جزو آن است . در بیت دوم شرح پیکار نصر بن رستم با دیوان شرح این مازندران رفته است . شاعر در این قصیده به سهو داستان رستم و دیو سفید را که مربوط به خان هفتم رستم در مازندران مغرب است ،‌به مازندران هند مربوط دانسته ، میان رستم دستان و نصر بن رستم مقایسه ای برقرار کرده است و نتیجه گرفته که این رستم از آن ، پهلوان تر و این زمین هند یا مازندران فعلی از مازندران آن عهد ، بدتر است .
هم چنین مسعود سعد سلمان قصیده ی دیگری در مدح سپه سالار محمد خاص ، از عمیدان و محتشمان زمان ، بدین مطلع دارد که در آن نیز ذکر مازندران هند به میان است :

دولت خاص خاصه زاده شاه 
رایت فخر برکشیده به ماه

در این قصیده در ابیاتی که از آن نقل می افتد ، دشت مازندران که به قرینه ی ذکر هندوستان و آبادان شدن آن جا به کوشش محمد خاص ، در همان حدود واقع و جزو هند بوده است ، چنین توصیف شده است :

کشت پیدا نبود و هر منزل 
بود انبارهای کوفته کاه 
دشت مازندران که دیو سپید 
در وی از بیم جان نکرد نگاه 
گرمی او نبرده بوی نسیم 
خشکی او ندیده روی سیاه 
روزی بودی که صد تن کاری 
اندر او گشتی از سموم تباه 
شد بهشت برین  به دولت او 
حوض کوثر شد اندرو هر چاه 
ره چنان شد زآب کاندر وی 
حاجت آمد سپاه را به شتاه

با اندک تأمل در این ابیات  توان دریافت که این مازندران آن منطقه از هند بوده که محمد خاص بر طبق فرمان بدان جا رفته بود .
دکتر کیا در نامه ی « شاهنامه و مازندران » خویش چنین نوشته اند :
« وصف این مازندران که در هندوستان یا نزدیک آن بود ، مازندرانی را که کاوس در آن گرفتار شد ، به یاد می آورد . در دینکرد هم در خلاصه ی فصل بیستم سوتگر نسک اوستا ، آن جا که سخن از لشگر کشی فریدون به مازندران است آن سرزمین را در هندوستان یا نزدیکی های آن می یابیم . زیرا که فریدون و مازندرانی ها در دشت پیشانیکس ( پیشانیه ) به هم می رسند و نویسنده بندهشن  می گوید که این دشت در کابلستان است . »
***


از بخش های جالب و مهم شاهنامه یکی جنگ کیکاوس در مازندران  است که قهرمانی ها و دلاوری های رستم در این واقعه ظهور می یابد ، داستان هفت خوان و کشته شدن دیو سپید به دست رستم مربوط بدین موضوع است . کیکاوس پس از کیقباد بر اریکه شاهی تکیه زد و جهانیان اطاعتش را گردن نهادند . و راه شهریاری بر وی هموار شد . روزی در گلشن زرنگار با سران مملکت و پهلوانان به باده گساری نشسته بود . دیوی رامشگر از سرزمین مازندران مغرب به پیش پرده دار می رود و بار می خواهد تا نزد شهریار برود و برای وی سرود بخواند . سرانجام او در این کار موفق می شود :

همی خورد باده همی گفت شاه 
در او خیره مانده سران سپاه 
چو رامشگری دیو زی پرده دار 
بیامد که خواهد بر شاه بار 
چنین گفت کز شهر مازندران 
یکی خوش ندارم ز رامشگران
اگر در خورم بندگی شاه را 
گشاید بر تخت خود راه را
برفت در پرده سالار بار 
بیامد خرمان بر شهریار 
بگفتش که رامشگری بر درست 
ابا  بر بط و نغز و رامشگر است 
بفرمود تا پیش او تاختند 
بر رود سازانش بنشاختند 
به بر بط چو بایست بر ساخت رود 
بر آورد مازندرانی سرود 
که مازندران شهر ما یاد باد 
همیشه بر و بومش آباد باد 
که در بوستانش همیشه گل است 
به کوه اندرون لاله و سنبل است 
هوا خوشگوار و زمین پرنگار 
نه گرم نه سرد و همیشه بهار 
نوازنده بلبل به باغ اندورن 
گرازنده آهو به راغ اندرون 
همیشه نیاساید از جست و جوی 
همه ساله هر جای رنگ است و بوی 
گلاب است گویی به جویش روان 
همی شاد گردد ز بویش روان 
دی و بهمن و آذر و فرودین 
همیشه پر از لاله بینی زمین 
همه ساله خندان لب جویبار 
به هر جای باز شکاری به جای
 سراسر همه کشور آراسته 
ز دینار و دیبا و از خواسته 
بتان پرستنده با تاج و زر 
همان نامداران زرین کمر 
کسی کاندر آن بوم آباد نیست 
به کام از دل و جان خود شاد نیست

کیکاوس چون این بشنید چنان در دل و جانش اثر بخشید که عزم گشودن مازندران را جزم کرد و در حالت سرخوشی از جم و ضحاک و کیقباد سخن گفت و فرّ و بخت و نژاد خود را از ایشان برتر دانست 
:
من از جم و ضحاک و از کیقباد 
فزونم به بخت و به فرّ و نژاد 
فزون بایدم نیز از ایشان هنر 
جهانجوی باید سر تاجور

چنانکه ملاحظه می شود ، بنا به گفته فردوسی محرک اصلی کیکاوس در رفتن به جنگ مازندران ، سرود دیو رامشگر مازندرانی بود . چون بزرگان و سران سپاه از تصمیم کیکاوس وقوف یافتند ، این رأی را نپسندیدند و سخت به اندیشه فرو رفتند و از خطری که در این جنگ احساس می کردند ، به هراس افتادند و آن را نتیجه ی فریب و اغوای دیو دانستند . 
پس از آن طوس به مهتران گفت : چاره آنست که سواری به نزدیک زال فرستیم و از او بخواهیم که بدین سو بیاید و شاه را از این اندیشه ی اهریمنی بازگرداند و سواری ره به نیمروز گسیل کردند .
زال آن شب را به اندیشه به پایان آورد و روز بعد عازم درگاه شد و چنین گفت :

چنین گفت کای پادشاه جهان 
سزاوار تختی و تاج مهان 
شنیدم یکی نو سخن بس گران 
که شه دارد آهنگ مازندران 
ز تو پیشتر پادشه بوده اند 
مر این را هرگز نپیموده اند 
منوچهر شد زین جهان فراخ 
از او مانده ایدر بسی گنج و کاخ 
همان زَ و ابانوذر و کیقباد 
چه مایه بزرگان که داریم یاد 
ابا لشگر گشن و گرز گران 
نکردند آهنگ مازندران 
که آن خانه ی دیو افسونگر است
طلسم است و در بند جادوگر است 
مر آن بند را هیچ نتوان گشاد 
مده مرد و گنج و درم را به باد 
مر آن را به شمشیر نتوان شکست 
به گنج و به دانش نیاید به دست 
گرین نامداران ز تو کهترند 
چو تو بندگان جهان داورند

با این همه کیکاوس همچنان بر تصمیم خود باقی بود و این همه اندرز بی اثر ماند و زال بدون اخذ نتیجه از اندرزهای خویش ، دربار کیکاوس را ترک گفت و کیکاوس ، ایران را به میلاد سپرد و خود با سپاهی گران راهی مازندران شد و نبرد با مازندرانیان را آغاز کرد . این مازندران همان مازندران مغرب است که تفصیل آن در شماره ی گذشته آمد و سرزمین های شام و یمن و به قولی قسمتی از مصر را در میان داشت و اینک دلایل دعوی : 
1- این مازندران به هیچ روی قابل انطباق با طبرستان یا مازندران واقع در شمال تهران نیست ، زیرا طبرستان چنان که در شماره های گذشته مقاله ، مذکور افتاد نشستنگاه فریدون و منوچهر پیشدادی بوده است و در این باب به تفصیل سخن رفت و حال آنکه در شاهنامه آمده که این دو پادشاه هرگز قصد مازندران نکردند :

که جمشید با تاج و انگشتری 
به فرمان او دیو و مرغ و پری 
ز مازندران یاد هرگز نکرد 
نجست از دلیران دیوان نبرد 
فریدون پر دانش و پر فسون 
مر این آرزو را نبد رهنمون 
منوچهر کردی بدین پیش دست 
نکردی بدین همت خویش پست

2- بیت دیگر از این ابیات ، صریحاً جهت این مازندران را در مغرب نشان می د هد . چون کیکاوس و سپاهیان در مسیر خود به کوه « اسپروز » رسیدند و آن جا خیمه زدند و این کوه در مغرب قرار دارد :

همی راند کاؤس لشگر فروز 
بزد گاه بر پیش کوه اسپروز

کوه اسپروز همان کوه غربی ایران است که یونانیان زاگرس می نامیده اند . و ذکرش در بند هش درج است . استاد پور داود در مقاله ی « اسامی خاص در آبان یشت » در بیان این که « بو‌ ری » در اوستا همان وطن اصلی ضحاک همان بابل است ، از کوه اسپروز نیز یاد کرده است :
« کویر ینت همان است که الحال موسوم است به « کرند » این قصه ی کوچک در جایی که ضحاک فدیه نثار فرشته ی هوا نمود در بالای کوهی واقع است که میان بابل و ایران حایل است و نزدیک به «بوری » وطن اصلی ضحاک است . همان کوهی که در بند هش در فصل 12 در فقرات 29 و 36 « اسپروچ » و در شاهنامه « اسپروز » نامیده شده است . یونانیها آن را زاگرس ( Zagras ) خوانده اند .

پورداود همچنین در یسنا در مقاله ی « چیچست » در تعریف این دریاچه گفته است :
« در فر گرد 12 پاره 36 آمده : کوه اسپروچ از ور دریاچه چیچست تا به پارس کشیده شده است . »
دریاچه ی چیچست همان دریاچه ی ارومیه است و کوهی که آن دریاچه را به پارس وصل می کند ، همان رشته کوه زاگرس است .

چنان که در این داستان در شاهنامه ذکر شده است ، کیکاوس بر اثر جادوی دیو سپید در این نبرد شکست یافت و زندانی شد تا آنکه رستم برای نجات او راهی مازندران گردید و پس از هفت ماجرای پر خطر که به هفت خوان معروف است ، دیو سپید را بکشت و شاه را رهایی بخشید و او را یاری داد تا دیوان آن سرزمین را مغلوب و منکوب سازد .

رستم در این ماجرا چون از نیمروز به راه افتاد ، پس از آنکه چهار خوان را ( در پهنه ی پرخطر کویر لوت ) پشت سر گذاشت ، در خوان پنجم به کوه اسپروز یعنی محلی کیکاوس نبرد را با مازندرانیان از آنجا آغازکرده بود ، رسید . رستم در این محل اولادفرماندار بخشی از مازندران غرب را با کمند به درخت ببست و وارد شهر مازندران جهت نبرد با ارژنگ دیو شد . این نبرد واقعه ی  خوان ششم است . پس از کشتن ارژنگ دیو ، رستم بار دیگر به اسپروز بازگشت و اولاد را از بند بگشاد .

همین اسپروز است که افراسیاب چون از کیخسرو شکست یافت و یارانش بپراکندند ، خود از بیم جان به آنجا رفت و از طریق دریای زره رهسپار گنگ دژ در البرز قفقاز گردید و چون بدانجا رسید ، ایمن بخفت . 
در باب نشانی « زره » به اعتقاد پیشینیان در جایی قرار داشته که در دست چپ مصر و در دست راست بربروها ماوران در پیش رو  واقع بوده است . 
3- دربیتی از ابیات به روشنی بیان شده که کیکاوس در سفر مازندران ، در جایی که آفتاب پنهان می شود یعنی در مغرب قرارگاه ساخت :

به جایی که پنهان شود آفتاب 
بدان جایگه ساخت آرام خواب

مبدأ حرکت کیکاوس به موجب شاهنامه ، اسطخر فارس بود که سمت پای تختی داشت و این بیت مؤید این حقیقت است که مسیر کیکاوس از شرق به غرب یعنی به طرف مازندران بوده است:

نشستنگه آن گه به اسطخر بود 
کیان را بدان جایگه فخر بود

و در جایی دیگر :

یکی کاخ کشواد بد در صطخر  
که آزادگان را بدان بود فخر

4- از جمله اماکنی که در مازندران در داستان کیکاوس در شاهنامه نامش به چشم می خورد ، شهر نرم پایان است ، لکن محل این شهر در این داستان معلوم نیست . نام این شهر د افسانه ی اسکندر نیز در داستانهای مربوط به مغرب ذکر گردیده است ، و در این داستان مقام سخن نشان می دهد که این شهر مغربی جزء مازندران است و نتیجه آنست که این مازندران در مغرب واقع بوده است .

کیکاوس پس از نجات یافتن از بند دیوان به وسیله ی رستم ، نامه ای جهت شاه مازندران که در شهر نرم پایان بود نوشت و آن را به فرهاد پهلوان داد تا به وی برساند . فرهاد نامه را در شهر نرم پایان به شاه مازندران رساند و شاه مازندران مفاد آن را نپذیرفت تا آخر داستان ....

نام شهر نرم پایان چنان که اشارت رفت در افسانه ی اسکندر در شاهنامه نیز درج آمده و در ضمن بیان کارهای اسکندر در مغرب اشارت رفته که وی بدان شهر نیز رفته است . 
اسکندر از حبشه وارد شهر نرم پایان و از آن جا به هروم  یا سرزمین یونان رفت و چوه حبشه و هروم در مغرب افتاده اند پس محل شهر نرم پایان بی گمان در مغرب است و چون این شهر جزء مازندرانی است کیکاوس بدانجا لشگر کشید ، نتیجه آن می شود که این مازندران در مغرب واقع بوده است .

5- در تاریخ زین الاخبار گردیزی تصریح رفته که این مازندران همان یمن است . تألیف این کتاب را حدود سال های 443-422 هجری دانسته اند . یعنی این کتاب پس از 27 سال پس از مرگ فردوسی فراهم آمده است و می توان احتمال داد که پاره ای از مآخذ گردیزی همان مأخذ شاهنامه بوده است . در زین الاخبار در ضمن بیان احوال کیکاوس چنین سخن رفته است :

« ... و به زمین مازندران رفت و حرب کرد با سمر بن عنتر ، بیشتر از سپاه کیکاوس بمردند و بر وی جادو کردند و او را بگرفتند و اندر چاهی بازداشتند ... پس خبر ایشان به رستم دستان رسید و رستم با دوازده هزار مرد مسلح تمام بر اشتران نجیب نشستند و از سیستان برفتند و بیابان بگذاشتند و از راه دریا به مازندران آمدند که او را یمن گویند . » 
6- ابن اسفندیار گفته که مازندران به حد مغربست و به مازندران ، پادشاهی بود که رستم او را بکشت ( اصل قول وی در شماره ی پیشین ذکر گردید )
7- ملک حسین سیستانی نیز که در سده ی یازدهم هجری می زیسته ، مازندرانی را که کیکاوس بدانجا لشگر کشید در بلاد شام دانسته است . ( اصل قول وی در شماره ی پیشین ذکر گردید.)

مؤید مطالب گذشته ، این که بر طبق تعریفی که درباره ی حدود ایران شهر در مقدمه ی شاهنامه ی ابومنصوری ذکر گردیده و در شماره ی قبلی مقاله ، درج افتاده است ، مازندران شمال تهران پیوسته جزء ایران شهر بوده و به تقریب در مرکز آن قرار داشته و نشستنگاه فریدون و منوچهر بوده است . بنابراین این مازندران هرگز از ایران جدا نگردیده بود تا کیکاوس بدانجا لشگر بکشد و از نو تسخیر کند .

در شماره ی آتی - در آخرین قسمت - پیرامون مازندران مشرق به تفصیل اشاراتی خواهد شد .

***
دلایل وشواهدی که محل مازندران مشرق را در شاه‌نامه در آن سو باز می‌نمایاند به شرح زیر است :
1- در پادشاهی کی‌خسرو :
در داستان کاموس کشانی‌زیر عنوان « کشته شدن کاموس به دست رستم » در جنگ کوه هماون در توران ، پس از کشته شدن الوا به دست کاموس داستان چنین آغاز می شود :
تهمتن ز الوا بشد دردمند                 
ز فتراک بگشاد پیچان کمند
چو آهنگ جنگ یلان داشتی
کمندی و گرزی گران داشتی

بیت دوم در نسخه ی شاه‌نامه مصحح مهل به رمز « P » بدین صورت است :
چو آهنگ مازندران داشتی 
کمندی و گرز گران داشتی

چنان که بیان شد جریان این واقعه در توران زمین در پهنه ی پشن و کوه هماون اتفاق افتاد.بیت این نکته را می رساند که محل نبرد رستم و کاموس را نیز مازندران می گفتند ؛ هر چند بیت اصیل نباشد،چون در آن صورت خواهیم گفت این معنا‌برای تصرف کننده در بیت روشن بوده است و استناد به گفته‌ی او خواهد بود .

2- در داستان بیژن و منیژه :
در عنوان « نامه نوشتن خسرو به رستم » و دعوت از وی برای 
نجات بیژن ، پس از بیت 
چنین کارنامه به گودرزیان 
از آن دیو چهران تورانیان

در نسخه ی مصحح مکن چاپ هند به رمز « C » که یکی از دو نسخه ای است که مبنای کار در شاه‌نامه طبع کتابخانه ی  بروخیم است ، ابیاتی اضافه آمده است.در بیتی آمده که :

به جنگ پشن هم به مازندران 
چه کرد آن دلاور به گرز گران

همان‌طور که ملاحظه شد مفهوم بیت پنجم در باب محل پشن آن است که جزو مازندران  بوده است و چون پشن در خاک توران در مشرق و شمال هند قرار داشته ، پس این مازندران در مشرق افتاده بود. 
به فرض الحاقی بودن بیت ، چیزی از ارزش آن کاسته نمی شود و برای تعیین محل مازندران‌قابل استناد است ، زیرا این بیت نزد سراینده - خواه فردوسی و خواه دیگری - مسلم بوده که پشن جزو مازندران مشرق بوده است .

3- در ذکر سگ‌سار و مازندران :
در شاه‌نامه نام سگ‌سار و مازندران با هم هم‌راه است . بنابراین اگر سگ‌سار در مشرق باشد مازندران نیز درهمان سو خواهد بود. 
الف-در پادشاهی منوچهر در عنوان « رای زدن سام با موبدان در کار زال » در باب وصلت وی با رودابه دختر مهراب :

نه سگ‌سار ماند نه مازندران  
زمین را بشویید به گرز گران 
از او بیش‌تر بد به توران رسد 
همه نیکویی زو به ایران رسد

دو بیت فوق نشان می دهد که سگ‌سار در سوی توران واقع بود.
ب-در عنوان « گفتار اندر زادن رستم »:

در آن شهر سگ‌سار و مازندران  
بفرمود آذین کران تا کران

ج-در عنوان « بر تخت نشستن نوذر » :

به سگ‌سار مازندران  بود سام 
نخست از جهان آفرین بود نام

د-در داستان رستم با خاقان چین در عنوان « رای زدن تورانیان از جنگ ایرانیان » آمده است :

ز بزگوش و سگ‌سار و مازندران  
کس آریم با گرز های گران

دلایل این‌که سگ‌سار در مشرق واقع بوده است : 
اول:در مجمل التواریخ در شرح پادشاهی فریدون آمده است :
« پس از هندوان ، مهراج فریاد خواست از دست سگساران ، پادشاه ، سام را بفرستاد و کار مهراج تمام کرد و بازگردید بمراد.»
این قرینه تأییدی بر وجود مازندران  در شمال هند چنان‌که به جای خود بیان شد، تواند بود .

دوم:در شاه‌نامه در داستان کاموس کشانی ، در عنوان « فرستادن افراسیاب خاقان و کاموس را به یاری پیران » چنین آمده :

ز سقلاب چون کُندُر  شیر مرد 
چو بیورد کاتی سپهر نبرد 
چو غر چه ز سگ‌سار و شنگل ز هند 
هوا پر درفش و زمین پر پرند 
چغانی چو فرطوس لشگر فروز 
گهار گهانی گو گردسوز 
شمیران شگنی سرافراز دهر 
پراکنده بر نیزه و تیغ و زهر

مکان‌هایی که در این گفتار آمده اعم از این که جزو خاک توران باشد چون سقلاب و چغانیان و یا در جوار توران قرار داشته باشد،چون هند و شنگان ، جملگی در مشرق واقع اند که از آن جمله سگ‌سار است.بدین موجب مازندران  نیز در مشرق قرار داشته است .
پس به روشنی به ثبوت می رسدنظر کسانی که مراد از سگ‌سار را در شاه‌نامه سنگ‌سر می دانند و مازندران  را نیز پهنه ی تبرستان می دانند مطلقاً رویی در صواب ندارد.صرف نظر از همه‌ی دلایل،شواهد و قراین که به جای خود گذشت،بزرگی،وسعت و پهناوری بی نهایت مازندران مذکور در شاه‌نامه کجاو این پهنه ی محدود و محصور و معین تبرستان کجا!؟

4- در ذکر کرگ‌سار و مازندران  :
در شاه‌نامه کرگ‌ساران نیز مانند سگ‌ساران با نام مازندران یک جا دیده می شود . بدین قرار هرگاه ثابت شود که کرگ‌ساران در مشرق واقع بوده است،روشن خواهد شد که مازندران نیز در آن سو قرار داشته است .
موارد ذکر کرگ‌ساران و مازندران با هم :
الف-در پادشاهی منوچهر،در عنوان « پادشاهی دادن سام زال را» سام با بزرگان گوید :

سوی کرگ‌ساران و مازندران 
همی راند خواهم سپاهی گران

ب- در پادشاهی منوچهر در عنوان « آمدن سام به نزد منوچهر » :

پس از کرگ‌ساران و جنگ آوران 
وزان نرّه دیوان مازندران

ج- در پادشاهی منوچهر در عنوان « رفتن سام به جنگ مهراب » :

ز مازندران  هدیه این ساختی 
هم از کرگ‌ساران بدین تاختی

د- در پادشاهی منوچهر ، در عنوان « رفتن زال به رسولی نزد منوچهر » :
همه کرگ‌ساران و مازندران 
به تو راست کردند به گرز گران

دلایل در مشرق قرار داشتن کرگ‌ساران : 
نخست:در پادشاهی منوچهر ، در عنوان « رسیدن زال به نزدیک سام » و شرح وصلت زال با رودابه -دختر مهراب- و سین‌دخت- مادر رستم - ذکر شده‌که سام در سیستان بزمی بزرگ به پا کرد، سپس از سیستان به کابل و از آن‌جا به کرگ‌ساران و مازندران رسید .این نتیجه به دست می آید که کرگ‌ساران و مازندران در مشرق و شمال شرقی سیستان واقع بوده است .

دوم : در مجمل التواریخ در شرح پادشاهی نوذر آمده است :
« سپاه بر وی بشورید و او را بخواستند تا سام نریمان بیامد و کار به نیکو ترسان کرد ، چون سام بر کرگ‌ساران باز رفت ، افراسیاب روی به زمین ایران نهاد و همین وقت سام به هندوستان بمرد و زال آن‌جا رفت و نوذر با افراسیاب حرب کرد و گرفتار شد و افراسیاب گردنش بزد به خون تور ، و جدش ایران بگرفت و بزرگان ایران زمین و عجم سوی زال رفتندبه سیستان.»
در این قول تصریح است که سام به کر گ‌ساران رفت و به هندوستان بمرد.پس کرگ‌ساران و به تبع آن مازندران‌در حدود هند افتاده بود . 
مؤیدگفته این که در شاه‌نامه که این جریان در باب نوذر و کمک سام به وی مشروح تر و مفصل تر بیان شده ، بازگشت سام را به مازندران ذکر کرده است نه به کرگ‌ساران:

بشد سام یل به مازندران  
نبد دشت پدا کران تا کران

و این نکته چون با روایت مجمل التواریخ برسنجیده شود معلوم خواهد شد که کرگ‌ساران و مازندران در حدود شمال هند که شرق زابلستان مقر سام است،قرار داشته است.

سوم: در پادشاهی کیکاووس به هنگامی که وی سرگرم نبرد هاماوران بود در تاخت افراسیاب به ایران وی از راه کرگساران سپاه بیاورد . چون افراسیاب در توران در مشرق مستقر بود پس باید کرگساران نیز در مشرق قرار داشته باشد .

چهارم : در داستان بیژن و منیژه در عنوان « دیدن کی‌خسرو و بیژن را در جام گیتی نمای » تصریح رفته که کرگ‌ساران در توران واقع است:

به هر هفت کشور همی بنگری 
که آید ز بیژن نشانی پدید 
سوی کشور کرگ‌ساران رسید 
به فرمان یزدان مر او را بدید 
سوی گیو کرد آن‌گهی روی شاه 
بخندید و رخشنده شد پیش‌گاه 
که بیژن به توران بند اندر است 
زوارش یکی نام‌ور دختر است

بدین موجب مازندران نیز در آن حدود واقع بوده است .

پنجم:در پادشاهی گشتاسپ ، در داستان ارجاسب سالار ترکان و نواده‌ی افراسیاب با گشتاسپ :

به توران زمین اندر آرم سپاه 
کنم کشور کرگ‌ساران تباه

بیت صراحت دارد که کرگ‌ساران در توران یعنی مشرق واقع بود .

5- در داستان منوچهر : 
آگاه شدن منوچهر از کار سام و زال و خواندن آن دو را به حضور و نواختن زال را و پادشاهی دادن سام ، زال را و بازگشتن سام از زابلستان .
این ماجرا در غرر السیر ثعالبی و شاهنامه ی فردوسی درج است که در غرر السیر بسیار کوتاه و در شاهنامه مبسوط و مفصل و بسیار هنرمندانه است . در غررالسیر ذکر گردیده که پس از پایان کار سام به هند رفت در حالی که در شاهنامه آمده است که به سوی کرگساران و مازندران رفت . این نکته ی مهم  دلیل بر آن است که کرگساران و مازندران  در هند واقع بوده است . 
به موجب همه ی قرائن چنین بر می آید که سگسار در شمال و کرگسار در جنوب آن و مازندران در مشرق این هر دو و متصل به هم افتاده بوده است و حد مشترک سگسار و کرگسار به هر دو نام خوانده می شده است .

در دیوان شاعرانی چون منوچهر و ناصر خسرو اشاراتی در باب مازندران مشرق شده است : 
الف - منوچهری : منوچهری دامغانی از شاعران بنام نیمه ی اول قرن پنجم هجری در مدح منوچهر بن قابوس وشمگیر قصیده‌ای دارد که با ذکر مازندران آغاز شده است :

بر آمد ز کوه ابر مازندران 
چون مار شکنجی و ماز اندر آن 
بسان یکی زنگی حامله 
شکم کرده هنگام زادن گران 
همی زاد این دختر سر سفید 
چو پیران فرتوت پنبه سران 
...
چو گویی به باغ اندر آن روز برف 
صف ناژ بود و صف عرعران 
...
چنان کارگاه سمرقند شد 
زمین از در بلخ تا خاوران

مفاد این‌بیت‌ها  به تلخیص آن است که ابر مازندران از کوه برخاست،برف باریدن گرفت و همه جا را پر کرد،زاغان روی برف ها نشسته اند و زمین را از در بلخ تا خاوران چنان برف فرا گرفته است که همه جا یک‌سره سفید شده است .
در این ابیات ذکر « از در بلخ تا خاوران » مسیر برف ریز را نشان   می دهد . چون خاوران همان‌طور که در نقشه های جغرافیایی دیده‌می شود در مغرب بلخ افتاده است ، مسیر ابر مازندران نیز به ضرورت از مشرق به مغرب بوده است‌که هم‌چنان برف می بارید و پیش‌می رفته است . چنین ابری تنها از کوه‌های مازندران‌مشرق به بلخ خیلی نزدیک است و می تواند بلند شود،به سوی مغرب حرکت کند و از بلخ به سوی مغرب همه جا برف بریزد تا به خاوران بریزد، چون « از » برای ابتدا و « تا » برای انتهاست . 
گفت کسانی که مازندران را در این قصیده همان‌تبرستان می دانند به هیچ روی موجه نمی نماید . بدین دلایل :

1- اگر ابر از تبرستان بر خیزد جهت آن در برف ریزی ، عکس جهتی خواهد بود که در قصیده آمده است و باید از غرب به شرق حرکت کند . هم چنین لازم می آید که این ابر از تبرستان تا خاوران برسد . در مناطق و شهر های واقع در مسیر مانند دامغان،شاه‌رود،جاجرم، اسفراین،قوچان و غیره نبارد ، چون در قصیده قید شده است که این ابر « از در بلخ تا خاوران » را سفید کرده است . اضافه بر آن فاصله ی میان تبرستان و بلخ به قدری زیاد است که معقول نیست گفته شود ابری که در بلخ می بارد از تبرستان بر آمده است . (برخلاف مازندران مشرق که به بلخ خیلی نزدیک است . )

2- به عهد منوچهری ، مطلقاً تبرستان را مازندران نمی‌گفته اند و این نام برای تبرستان در هیچ یک از منابع قدیمی نیامده است . 
از قرن ششم به بعد تبرستان را مازندران  می گفته اند . بر خلاف مازندران مشرق که چنان که گذشت نامش در شاه‌نامه و دیوان مسعود سعد درج است . این که می گویند به مناسبت نام ممدوح - منوچهر بن قابوس - که در این حدود ( جرجان و تبرستان ) پادشاهی داشته ، مازندران بر تبرستان قابل انطباق است ، وجه معقول نمی تواند باشد،چه‌ منوچهری ملزم به رعایت چنین نکته ای نبوده است و گرنه مسمط معروف

خیزید و خز آرید که هنگام خزان است 
باد خنک از جانب خوارزم وزان است

را در مدح سلطان مسعود غزنوی مقیم غزنین نمی ساخت ؛ چون این قصیده را با ذکر خوارزم آغاز کرده است . 
منوچهری در دیوان خود از کوه‌های تبرستان نیز یاد کرده است،اما آن جا را پیرو ارباب تواریخ و مسالک آن عهد ، کوه قارن نام نهاده است : 
برآمد زاغ رنگ و ماه پیکر 
یکی میغ از ستیغ کوه قارن

ب- ناصر خسرو : حکیم ابو معین ناصر بن خسرو قبادیانی از سرایندگان،نویسندگان و دانشمندان صاحب شهرت قرن پنجم است . وی در بازگشت از سفر هفت ساله ی خویش از مصر،عراق و حجاز وارد بلخ شد و آشکارا در اندیشه‌ها و عقیده‌های اسماعیلی شروع به تبلیغ کرد و با عالمان آن حدود مباحثاتی را آغاز نهاد . چیزی نگذشت که فقیهان متعصب سنی مذهب به دشمنی اش بر خاستند و حاکمان سلجوقی نیز آزارش را کمر بستند.وی به ناچار مدتی را متواری و فراری بود.سرانجام در حدود 456 در دره یمگان ولایت بدخشان در مازندران مشرق رفت و بیش از بیست سال بماند و تربت او نیزآن جا قرار دارد . وی در بیان گرفتاری ها و احوال خویش سخنانی مؤثر و اندوه زا سروده،آن جا اشاره به محل انزوای خود یعنی یمنگان و مازندران کرد :

دوستی عترت و خانه ی رسول 
کرد مرا یمگی و مازندری

نیز :
برگیر دل ز بلخ و بنه ز بهر دین 
چون من غریب و زار به مازندران درون

و ایضاً :
از این گشته ای گر بدانی تو بنده 
شه شرقی و میر مازندری را

و نیز :
سام نریمان کو رستم کجاست 
پیش‌رو لشکر مازندران

در هیچ سندی بر نیامده که ناصر خسرو ، از یمگان به مازندران تبرستان رفته است و اصولاً چنین سفری برای او که عاملان متعصب سلجوقیان حنفی مذهب در تعقیبش بوده اند،امکان نداشت و مقدورش نبود که بتواند از یمگان در دورترین نقطه ی افغانستان به مازندران سفر کند و جان به سلامت برد . بنابر این بدون اندکی تردید مراد از مازندران در این مقام همان مازندران مشرق است .


منابع و مآخذ

- احیاء الملوک . سیستانی،ملک شاه حسین بن ملک غیاث الدین، به کوشش منوچهر ستوده ، تهران: 1344

- اشکانیان . دیاکو نوف ، م . م ، ترجمه کریم کشاورز ، تهران: 1344

- تاریخ بلعمی. بلعمی ، محمد بن محمد ،به کوشش محمد تقی بهار ، تهران: 1341

- تاریخ رویان . اولیاء الله آملی ، به کوشش منوچهر ستوده ، تهران: 1348

- تاریخ طبرستان . ابن اسفندیار ، محمد بن حسن ، به کوشش عباس اقبال آشتیانی ، تهران ، 1320

- تاریخ طبرستان و رویان و مازندران . مرعشی سید ظهیر الدین به کوشش محمد حسین تسبیحی ، تهران: شرق، 1345

- دیوان منوچهری دامغانی . به کوشش محمد دبیر سیاقی،تهران: 1326 
دیوان ناصر خسرو . به کوشش حاج سید نصرالله تقوی ، تهران: 1335

- شاهنامه . تهران : بروخیم ، 1313 - 1315 ش

- شاهنامه. مسکو ، 1966 - 1971 م

- شاهنامه و مازندران . کیا ، صادق و سخنرانی های نخستین دوره جلسات سخنرانی و بحث درباره ی شاهنامه ی فردوسی، 1350

- غررالسیر.ثعالبی ، ابو منصور ، به کوشش زتنبرگ ، 1963 م

- مازندران و استر آباد . رابینو ، هـ . ل ، ترجمه غلامعلی وحید مازندرانی ، تهران: 1336

- مروج الذهب . مسعودی ، علی بن حسین ، ترجمه ی ابوالقاسم پاینده ، تهران : بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، 1344

- مسالک و ممالک ( ترجمه ) . اصطخری ، ابواسحق ابراهیم بن محمد ، به کوشش ایرج افشار ، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، 1340

- مقدمه ی شاهنامه ابومنصور عبدالرزاق ، هزار سال نثر پارسی ، به کوشش کریم کشاورز ، تهران: جیبی ، 1345

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد