امیر پازواری نامدار به امیر مازندرانی منطقه امیر کلا

شیخ العجم امیر پازواری



امیر پازواری نامدار به امیر مازندرانی


منطقه امیر کلا


 

امیرکلا و بخش مرکزی

امیرکلا:

منطقه ای است جلگه ای دارای آی وهوای معتدل و مرطوب و بوسیله آب رودخانه ی بابل و آب چاه مشروب می شود.سکنه آن شیعه و به زبان محلی مازندرانی صحبت میکنند.

شغل عمده اهالی آن زراعت و دباغی و هم اکنون جاروبندی می باشد.سوغاتی معروف امیرکلا جارو و صنایع دستی و حصیر می باشد.

در این رابطه ناصرالدین شاه  درباره دهکده امیرکلا و تکیه آن می گوید:ده امیرکلا در دست شیخ الاسلام بارفرش است .عجب ده معتبر بزرگی ست به          قد نیم فرسنگ طول ده بوده و خانه های سفالی خوب و خوش اسلوب و مساجد و حمامهای مرغوب داشت . تکیه آجری خوش طرح عالی در آنجا دیدم خیلی ممتاز.تکیه ای که ناصرالدین شاه از آن یاد کرده است ظاهرا تکیه قدیمی نزدیک مسجد چهلستون است. این تکیه را نوسازی کرده بودند و مسجد چهلستون امروز هم چهلستون چهارتراش ناصاف است.حمام قدیمی این محل هم تجدید بنا شده بود.

 

قلعه پازوار:

بین کیلومتر 8 و 9 جاده بابل و بابلسر کوتی بزرگ است که دربر اثر ساختن جاده در زمان رضا خان بیشتر خاکریز آن میان رفت و امروز مقدار کمی از آن باقی مانده است .

 

پازوار و روستای تحت پوشش:

پازوار در دو طرف جاده بابل به بابلسر است و هفده دهکده به این نام خوانده میشوند دهکده های مهم این قسمت:امیرکلا، احمدکلا، فوکلا، سرحمام، درزی کلا و دیوکلا، بانسر در شمال شهر بابل است و از شمال به حومه بابل و بابلسر از جنوب به بیشه سر و از مشرق به رودخانه تالار و از مغرب به رودخانه بابل محدود میشود.آب دهکدهای این ناحیه از شاخه های تالار و بابلرود است

دهکده های آن ازیزک و خردمرد و روشندان است.

 

شیخ العجم امیر پازواری :

از شعرا و عرفای مازندران در پایان سده ی نهم واوایل سده ی دهم از زندگی وی آگاهی چندان نداریم.

اما بنا بر داستانی که میان مردم بر سر زبانهای می رفته وی مردی ازروستای پازوار بارفروش و در خدمت یکی از محتشمان محلی (حاجی صالح بیک) بود که به گوهر دختر خواجه خویش دل میبندد و اشعارسوز ناکی برای او میسراید که امروزه دو بیتی های امیر درسراسر مازندران خوانده میشود که همه به گویش طبری سروده شده و سرشار از زیبایی و لطافت است دلبستگی خواص امیر به علی ابن ابی طالب علیه السلام که همواره از او نام (شاه مردان) یاد میکند چندان صادقانه وزیبا است که میتوان گفت اشعار او با آنها که به او منسوبند در دامن زدن عشق عامه مردم مازندران به اهل بیت ع بسیار موثر بوده است.

 

آمیر ده:

گویند در سه فرسخی در دامنه کوه سوله امیر پازوار است .امیر که پسر دهقانی بوده در جوانی در پازوار به ارباب آنجا خدمت میکرد به دختر ارباب خود گوهر علاقه داشت و شعر گفتن را آغاز نهاد پس با گوهر به قره سنگر  رفته آنجا جوانی عاشق گوهر گردید .آنچه تدبیر کرده سودمند نیافتاد درد دل به پیر زنی گفت پیرزن روزی که امیر به شکار بود به گوهر گفت امیر را کشتن و گوهر خود را هلاک ساخت.

 

امیر پازورای به عنوان شاعر مردمی مازندران، نام آشنای  ایرانیان ادب دوست و زبانشناسان است .سروده های او در سراسر مازندران از شهر و روستا، دشت و کوهپایه و تقریبا همه جای نوار ساحلی با لهجه های متنوع خوانده میشود و به امیری آوازه دارد.درباره ی او صدها مقاله نوشته شده و چندین همایش برپاگردیده است. شگفتا که با این همه سخنی که از امیر پازواری بر زبان رفته ، حتی نمیدانیم که امیر نام یا لقب او بوده است.

شاید شخصیت امیر با جغرافیای طبیعی مازندران انطباق داردکه سرزمینی است پررمز و راز و یکی از رازها ورمزهای آن امیر پازواری است.به راستی کیست این عارف شوریده صد لهجه که علی رغم ناشناسی، آشنای همه اقشار زحمت کش این اقلیم از پیشه ور، کارگر، کشاورز، و نیز جوان مست وپرشور و عاشق دل خسته و درانتظار نشسته است؟

او کیست که دردوران زندگیش را از سده ی نهم گمان زده اند و تا سده ی سیزدهم کشانده اند و اگر امروز نیز به گرد آوردن سروده های امیر پردازند دیوانی تازه از او به دست خواهند داد. گویا امیر در سراسر گذشته مازندران حضور داشته و هم چنان حضور دارد و مازندران را می سراید.    به راستی او خضر شاعران مازندران است؟

قدیمی ترین تذکره ای که از او یاد کرده ریاض العارفین در 1260هجری قمری است و این تاریخ با روزهایی  که       یوهانس آلبرشت برنهارد دورن (1805-1881م)، خاورشناس آلمانی تبار روسی و میرزا محمد شفیع بار فروشی ، از اعضای سفارت ایران در پترزبورگ دست به کار تدوین ، ترجمه و چاپ سرودهای امیر بودند (1277ق-1860م و 1283ق-1866 م ) بسیار نزدیک است.دیگر از امیر آگاهی بیش از آن چه در تذکره ی ریاض العارفین آورد و او را شیخ العجم و از مجاذیب.... خواند نداریم ،اما در مقالات و همایش ها از او بسیار گفتند و هر چه بیشتر گفته اند از امیر پازواری بیشتر دور شدند. تاریخ هایی که از روی سرودهای او به دست دادند مغشوش ، غیرمستند و گمانه زنی ها پر از ضد و نقیض اند.

یکی از بررسی کنندگان زندگی امیر  گفته است که چون در شعر او از ترکیب ((بیجن دل )) استفاده شده ، بنابراین امیر هم روزگار بیجن ‍‍‍]بی‍ژن]           رییس لپوری ، کشنده ی میرحسین خان (992) است .

دیگری او را با عبدالعظیم مرعشی معروف به شاعر بن درختی ، طبری سرای سده ی نهم هجری به استعانت مصراعی از شعر امیر ((مَن دوم به در یوانگومه میر سامون )) یکی گرفته است .

مرحوم عباس شایان ، نویسنده ی مازندران ، بی ذکرماخذ، امیرپازواری را هم روزگار تیمور گورکانی (736-807ق ) دانسته و افزوده است که به فرمان تیمور به هند تبعید و پس از چندی بخشوده شد و تیمور ((امیرکلا)) را پیشکش او کرد.

جستجوگر دیگری ((شاه مرتضی )) در شعر امیر را به مرتضی مرعشی، فرماندار ساری (820- 837 ق ) دانسته است .

زنده یاد سعید نفیسی در تاریخ نظم ونثر ، امیر را شاعر پایانی سده ی نهم و آغازین سده  دهم دانسته است.

جوینده ای نام ملک بهمن را در اشعار او یافته و زندگی او را به استعانت از این مصراع ((ملک و همن دست درازی هکرده به ایرون )).به روزگار        بهمن رستمداری (1004ق) کشانده است.

برخی اورا با امیر علی طبرستانی (1068ق ) یکی دانسته اند و برخی او را هم روزگار زندیان  دانسته اند.

یکی گمان کرده است که میرزا اسماعیل کشمیری ، متخلص به بینش ، صاحب مثنوی رشته گوهر(درگذشته در اواخر سده ی یازدهم ) به امیر پازواری      می ماند.چند تنی به دنبال واژها رفتند. از آن میان تنی از واژه ی قلیان ((قلیان خوار هکن به مثل شکر)) پی برده که قلیان در نیمه نخست سده ی دهم است و  چون در ماه ها ی طبری نام ماه دوازدهم میرماه و درگالشی امیر ماه نام ماه یازدهم است . پس امیر واژه ای پارسی است و با شهر مهروان / مهربان / میروان / و سرانجام امروان که در حمله مغول ویران شده و رودی نزدیک نکا، میروان نام نسبت دارد و نیز میر را به مهر و خورشید معنی کرده است .

سرانجام شماری منکر بخشی ار سروده های او شدند و آن را به امیر چوپان ، زرگر، رضا خراتی ، امیر علی طبرستانی، لمیر تیمور قاجار و سیده گهر     نسبت دادند.

این گونه بررسی ها ما را از زندگی و واقعیت وجود امیر دور می کند. اگر بخواهیم از روی دیوانش به دنبالش برویم باید امیررا در طبقه دوم ساختمانی در ایروان بیابیم که نشسته و انتظار پسرش را می کشد و یا در تکفین و تدفین بلقیس سلیمان حضور دارد.

کوتاه سخن ان که امیر شاعر مازندرانی ، شاعر طبیعت ، عاشق به ولایت و سراینده ترانه های جان سوز و جان شکار است.

 

امیر پازواری از زبان محققین:

با این همه تفحص که مشترقین ومحققین ایرانی درباره امیر پازواری انجام داده اند از محل قبر وی و زمان تولد ومرگ او نتوانستند اطلاعات لازم را            به دست بیاورند اما امیر پازواری 2برادر داشته که یکی از او بزرگتر به نام کریم ودیگری به نام رحیم که از او کوچکتر بوده است .آن دو از خواندن و نوشتن بی بهره و کشاورز بوده اند .فقط او(امیر) دارای سواد بسیار بوده  وخودش هم به کشاورزی  می پرداخته است.

تحصیلاتش تحصیلات مکتب خانه ای بوده و بعدها در طلبه خانه که امروزه به نام حوزهای علمیه دایر است زیر نظر استادان آن زمان ادامه داد و لقب      شیخ العجم به او داده شد.تولدش در زمان سلطان محمد پدر شاه عباس اتفاق افتاد .

شیخ محمد پازواری از برادران خود بیشتر زیسته است که بعد شاه عباس کبیر او رابا خود به اصفهان برد وسالها در آنجا به سر برد                                  و پس از شاه عباس به پازوار برگشت.

 

شاه عباس سرزمین پهناوری که امروزه به نام امیرکلا است به او بخشید.امیر پازورای به کمک برادران خود کریم و رحیم  و دیگران در آبادی آنجا کوشید و نام خود را بر آن آباد شده نهاد و بنه گاو و گوسفند بهم رسانید و در قسمتی از این سرزمین پهناور این تپه ها را جا داد و آن را چپون کلا (چوپان کلا) نام نهاد .در زبان مازندرانی کلای به آخر هر اسم به معنی قریه و ده و آبادی است نه کلاهی که بر سر میگذارند.اکنون در قسنت شرقی امیرکلا از آن راه که به دیوکلا میروند زیارتگاهی است به نام کریم ورحیم که بنای است که در محوطه وسیع درآن یک پارچه قبر به شکل مکعب مستطیل است  که ظاهرا  یکی ست و در وضعیت سه قبر را با هم به این شکل درآورده اند.برادران امیر پازواری زودتر از او فوت نمودند و او که کریم را که بزرگتر از خودش بود در طرف راست و رحیم را که کوچکتر از خودش بود رادر طرف چپ دفن کرده و میان را برای خودش باقی گذاشت . وصیت کرد که اورا درآنجا  یعنی میان آن دو قبر دفن کنند  و این وصیت بعد از او اجرا شد.

از محتوای کنزالاسرار چنین بر می آید که شیخ العجم امیر پازواری در ابتدای حال روستایی و عامی بوده است و نزد دهقانی دیگر به خدمت اشتغال داشت،اما دل در کمند گیسوان دختر دهقانی نهاده بود،دختر نیز به او تعلق خاطر داشت ، اما روزها که امیر در مزرعه اربابش به کار زراعت می پرداخت، دختر برای بردن نهار و دیدارها، با یک کرشمه دو کار میکرد .

روزی از روزها سواری نقابدار که پیاده ای در پیش داشت در برابر جالیزی که امیر تاز درآن خربزه کاشته بود ظاهر شد و از وی خربزه ای خواست، امیر عذر آورد که بوته ها تازه روئیده اندو هنوز میوه ای نیاورده اند.مرد نقابدار گفت تورا باآن کاری نباشد به باغ داخل شو و از خربزه ها  چیده و آماده برایم بیاور.امیر با ناباوری به باغ رفت و ناگهان آنجا را در خرمی وسرسبزی رشک باغ بهشت دید.خربزه ای انتخاب کرد وآن را به پیشگاه آن مرد برد. سوار     جلیل القدر خربزه را برید و به امیر و رکابدار خویش و چوپانی که در آن حوالی چوپانی میکرد هر یک پاره ای بخشید و اندکی نیز خود تناول نمود و آنگاه روانه راه گردید.امیر وقتی به باغ برگشت جالیز را همچنان دید که قبل از آمدن سوار نقابدار دیده بود .متعجب شد اما چیزی از آن قضایا درنیافت ، ناگهان معشوقه اش گوهر دختر دهقان از دور پیدا شد .امیر از برکت میوه شیرینی که در دست آن سوار خورده بود ، زبان به شاعری گشود، آنگاه سهمی از خربزه را که برای وی نهاده بود به او داد ، گوهر نیز با خوردن آن میوه معجزه آسا به نغمه های شاعرانه متنعم شد، سپس از امیر پرسید آن سوار را شناختی  و او مولای ما علی ع   بود . امیر به شوق دیدار  مولا علی  ع  به تعقیب وی پرداخت، از آن چوپان سراغ آن سوار را گرفت و شتابان رو به راه نهاد تا به نهری رسید که سوار از آن  گذشته بود ،اما در نهر به جای آب آتش بود ، امیر از آتش نهراسید و این بیت را خواند.

ته چهره به خوبی گل آتشینه                                       من شومبه به آتش اگه آتش اینه

هنگامی که می خواست قدم در شعله های فروزان آتش بگذارد، سوار از رفتن باز ایستاد . امیر رابه شرف پایبوسی خود مشرف ساخت، از آن لحظه امیر دگرگونی و انقلاب احوالی در خود یافت ، چشم دلش باز شد ونادیدنیها را دید، با یافتن و شناختن گوهر یکدانه جهان عشق و عرفان (گوهر) معشوقه پیشین رابه آن چوپان که اونیز عاشق گوهر بود بخشید  و سر خویش گرفت .

این تفصیل افسانه واری بود که در باره ی امیر سینه به سینه متنقل گردید وبه ما رسیده و  برنهارد  دارن تاریخ نویس نیز آن را ضبط کرده است.

اما آنچه از امروز اجمالی دو بیتی های کتاب کتزالاسرار بر می آید این است که این اشعار سروده شاعر واحدی نیست برخی از قطعات ترانه ها از نظر خصوصیات زبانی بسیار کهنه و بعضی متعلق به زمانهای متاخر است.

در این باره میتوان دو توجیه اظهار نمود: یا اینکه برخی از رباعیات در تمادی ایام ضمن گشتن در افواه مردم به زبان روز درآمده و دگرگون شده است.در حالیکه برخی دیگر به همان صورت باقی مانده است و یا اینکه اشعار امیر و به خصوص آهنگ خاص آن مورد اقبال مردم واقع بوده و سالها ی دراز هرکس ذوقی داشته به همان سیاق امیر ، دوبیتی هایی سروده و چون سرایندگان این ابیات اغلب گمنام بوده اند ، همه آنها به امیر نسبت یافته است .

به عبارت دیگر اشعار میراث ذوق و اندیشه جماعتی است که دلی درد آشنا و زبانی گویا داشته اند ، ظاهرا توجیه دوم باید به حقیقت نزدیکتر باشد .

محتوای سخن امیر یا به قولی بهتر ، محتوای ترانه های امیری بیان اشواق و آرزوهای عاشقانه ، اظهار برخی شیفتگیها و اعتقادات مذهبی شیعه و توصیفات ساده و ابتدائی طبیعت می باشد.

 

یک نکته نمونس که ندونستمه

آخر منزل دوست ره ندونستمه

اَنه که گمیت عقل ره دونستمه

یک صفحه نمونس که نخونستمه

 

یک نکته نمانده است که من ندانسته باشم

یک صفحه نمانده است که من نخوانده باشم

اینقدر که صاحب عقل بودم

آخر منزل دوست را نمی دانستم


دیدگاه خود را اینجا بیان کنید تا از پیشنهادات و انتقاداتتان استفاده کنیم.


(مدیریت وبسایت مازندران بام ایران)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد